گفتم: چرا نزدی؟

ساخت وبلاگ

  در دراز ترین شب سال  با خواندن دعای فرج از آقا غافل نشیم 

افسران - قراره شبانه امام زمانی ها...

ما منتظر صبح شب یلداییم
آماده برای فرج فرداییم
روزی که عزیز فاطمه می آید
با خامنه ای به کربلا می آییم. 

گفتم: چرا نزدی؟...
ما را در سایت گفتم: چرا نزدی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : byabanyadam6 بازدید : 158 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 23:53

 قبل از آن که به نماز بایستى، باید نماز در تو بایستد. باید اذان در تو فریاد شود.  و وضو در تو جریان یابد. تا به خلوت حضور پر بکشى. وقتى دل پر از وضو است و  فاصله ‏اى میان خود و خدا حس نمى‏کنى، نماز را به جا آور. شهید محمدمهدی شهپر گفتم: چرا نزدی؟...
ما را در سایت گفتم: چرا نزدی؟ دنبال می کنید

برچسب : چرا باید در نماز حجاب داشته باشیم؟,چرا باید در نماز حجاب داشت,چرا باید در نماز پاکیزه باشیم, نویسنده : byabanyadam6 بازدید : 165 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 23:53

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. param name="AutoStart" value="False"> گفتم: چرا نزدی؟...
ما را در سایت گفتم: چرا نزدی؟ دنبال می کنید

برچسب : تو فقط به خانه برگرد,تو فقط دست به زانو,فقط به تو فکر میکنم, نویسنده : byabanyadam6 بازدید : 159 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 23:53

یکی از آقایان خطبا نقل می کرد که مردی در مشهد اصلا با دین پیوندی نداشت، نه تنها نماز نمی خواند و روزه نمی گرفت، بلکه به چیزی اعتقاد نداشت، یک آدم ضد دین بود. ما مدت زیادی با این آدم صحبت کردیم تا اینکه نرم و ملایم و واقعا معتقد و مومن شد و روش خود را بکلی تغییر داد، نمازش را می خواند، روزه اش را می گرفت، و کارش به جایی کشید که با اینکه اداری بود و پست حساسی هم در خراسان داشت، مقید شده بود که نمازش را با جماعت بخواند. می رفت مسجد گوهر شاد پشت سر مرحوم آقای نهاوندی، لباس هایش را می کند، عبایی هم می پوشید. در جلسات ما هم شرکت می کرد.مدتی ما دیدیم که این آقا پیدایش نیست. گفتیم لابد رفته است مسافرت. رفقا گفتند: نه، او اینجاست و نمی آید، حالا چطور شده است که در جلسات ما شرکت نمی کند، نمی دانیم. بعد کاشف به عمل آمد که دیگر نماز جماعت هم نمی رود. تحقیق کردیم ببینیم که علت چیست. این مردی که آن طور به دین و مذهب رو آورده بود، چطور از دین و مذهب رو برگرداند؟ رفتیم سراغش، معلوم شد قضیه از این قرار بوده است: این آقا چند روز متوالی که رفته نماز جماعت و در صف چهارم و پنجم می ایستاده، یک روز یکی از م گفتم: چرا نزدی؟...
ما را در سایت گفتم: چرا نزدی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : byabanyadam6 بازدید : 166 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 23:52

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. گفتم: چرا نزدی؟...
ما را در سایت گفتم: چرا نزدی؟ دنبال می کنید

برچسب : کار خوبه خدا درست کنه,کار خوبه خدا درست کنه سلطان محمود,کار خوبه خدا درستش کنه, نویسنده : byabanyadam6 بازدید : 311 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 23:52

آسمـان مال کسـانیست که زیبـا نگـرند 

دوســت دارند از این منزل فانـی بپرند

لیک آنان که به دنیا و در آن سرگرمند 

از شعـاع نظـر اهل سمــاوات درنـد

گفتم: چرا نزدی؟...
ما را در سایت گفتم: چرا نزدی؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : byabanyadam6 بازدید : 187 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 23:52

دل نوشته ای زیبا از نسل جدید انقلاب، خطاب به دشمنان ملت...  مــن انــقلابــی ام ... من امام ندیده ام! من۱۵ خرداد ۴۲ ندیده ام! اما شنیده ام که امام فرمود : سربازان من اکنون در گهواره ها خفته اند... من ۲۲بهمن ۵۷ ندیده ام! اما شنیده ام که :  انقلاب ما انفجار نور بود... من ۵ اردیبهشت ۵۹ ندیده ام! اما شنیده ام که :  این شن ها لشکر خدا بود... و یقین دارم خدای طبس همیشه زنده است.. من ۳ خرداد ۶۱ ندیده ام! اما شنیده ام که :  خرمشهر را خدا آزاد کرد نه کدخدا ... من ۱۴ خرداد ۶۸ ندیده ام! من چشم که باز کرده ام، امام را هم حتی ندیده ام فحاشی ها و توهین ها شنیده ام ... شنیده ام صدای لرزان «حیاتی» را که انّالله و انّ الیه راجعون میخواند، اما ندیده ام امام را... من جنگ ندیده ام... صدای آژیر خطر نشنیده ام، به پناهگاه نرفته ام... آری من سن و سالم از سابقه مبارزاتی خیلی ها کمتر است! من اولین بار نام امام را «امام» نگذاشته ام... من چشم که باز کرده ام به جای جماران و روح خدا، حسینیه ای دیده ام با نام خمینی... به جای روح خدا، سید علی را دیده ام... حضرت ماه را... او که یک «آه» بیشتر از خمینی دارد... من بزرگ گفتم: چرا نزدی؟...
ما را در سایت گفتم: چرا نزدی؟ دنبال می کنید

برچسب : حماسه 9 دی گرامی باد,سالروز حماسه 9 دی گرامی باد, نویسنده : byabanyadam6 بازدید : 178 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 23:52

متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. گفتم: چرا نزدی؟...
ما را در سایت گفتم: چرا نزدی؟ دنبال می کنید

برچسب : شبیه ماهی توی تنگ,شبیه ماه,شبیه ماه محرم, نویسنده : byabanyadam6 بازدید : 174 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 23:52

  متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. گفتم: چرا نزدی؟...
ما را در سایت گفتم: چرا نزدی؟ دنبال می کنید

برچسب : شهدای غواص چگونه شهید شدند,شهدای قواص چگونه شهید شدند, نویسنده : byabanyadam6 بازدید : 144 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 23:52

مادر شهید حیدر علی راعی گفت:پسرم با شهادت برادرش میگفت، عباسعلی با پرواز به سوی معبود از من پیش افتاد و اینک نوبت من است که با تمام توان در دفاع از ارزش ها و نظام به پا خیزم و نگذارم اسلحه برادرم بر زمین بماند. عصمت میرزایی مادر شهید حیدر علی راعی افزود:با وجود به شهادت رسیدن عباسعلی راضی نبودیم که حیدرعلی به جبهه برود اما پسرم برای پر کردن جای برادر شهیدش در صحنه رزم مصمم بود و آرام و قرار نداشت.      وی گفت: پسر شهیدم متاهل بود و همسر و دختر کوجکش برای منصرف کردن  وی از اعزام متوالی به جبهه به بزرگان فامیل پیشنهاد پادر میانی می دادند.  این مادر شهید بیان کرد:یادم می آید حیدرعلی خم شد دست پدرش را بوسید و  گفت:پدر جان نباید اسلحه برادرم بر زمین بماند اما با رضایت تو به جبهه میروم. خانم میرزایی گفت:همسرم به چشمان حیدرعلی خیره شد و  دید فقط عشق جبهه دارد اشک در چشمانش حلقه زد، او را در آغوش کشید و  به حیدرعلی گفت:پسرم هرچه خدا مقدر کرده همان است. وی ادامه داد:تاریخ اولین اعزام حیدرعلی به جبهه،آبان ماه سال شصت بود و  این تاریخ که در کنار قاب عکسش درج شده، یادگاری طاقچه خانه ام است. شهید گفتم: چرا نزدی؟...
ما را در سایت گفتم: چرا نزدی؟ دنبال می کنید

برچسب : پرواز با بهشتیان,پرواز با بالهای بهار, نویسنده : byabanyadam6 بازدید : 167 تاريخ : شنبه 11 دی 1395 ساعت: 23:51